این مطلب یکی از مقالات پرونده ویژه «پندنامه استارتآپی» است. برای دانلود کل پرونده ویژه اینجا کلیک کنید.
الکس ويلهلم از نويسندگان تککرانچ قانونی موسوم به 500-100-50 را پيشنهاد داده است که از ديد او کمک میکند استارتآپ بودن يک مجموعه تجاری را مشخص کنيم. بهزعم او هر شرکتی که درآمد سالانهاش بيش از 50 ميليون دلار، شمار کارکنانش بيش از 99 نفر و ارزش آن بيش از 500 ميليون دلار باشد، يک شرکت تجاری و نه يک استارتآپ است. مشکل فرمول او اين است که در اين صورت کسب و کارهای کوچک خانوادگی را نيز که نسلها قدمت دارند، میتوان يک استارتآپ تلقی کرد. زيرا در فرمول او تنها به ساختار و منابع مجموعه اشاره شده و از ساز و کارهای آن سخنی گفته نشده است. ديگران تعريف گستردهتری را برای استارتآپ پيشنهاد دادهاند. برای مثال استيو بلنک، از استادان دانشگاه استنفورد، میگويد استارتآپ «سازمانی است که با هدف جستوجو برای مدل تجاری تکرارپذير و گسترشپذير ايجاد شده است.»
واربای پارکر از مدير عاملان شرکت نيل بلومنتال تعريف مشابهی دارد و در گفتوگو با ناتالی روبمد از نويسندگان فوربز اظهار میدارد که يک استارتآپ شرکتی است که میکوشد برای يک مسئله پاسخی بيابد. اما تضمينی وجود ندارد که برای آن پاسخی پیدا کند و به ديگر سخن، موفقيت آن تضمين شده نيست. بسياری ديگر از سرمايهگذاران نيز بر اين باورند که اين انديشه شخص است که تعيين میکند مجموعه او يک استارتآپ است يا نه. قدمت يک مجموعه يا درآمد آن نمیتواند در اين باره تعيينکننده باشد. ژان کوم از مؤسسان استارتآپ 19 میلیارد دلاری واتسآپ میگويد، استارتآپ بودن يک حس است. او میگويد: «فکر میکنم يک استارتآپ به زمان ارتباطی ندارد. شرکت ما پنج ساله است، اما ما سريع حرکت میکنيم و سريع تصميم میگيريم... محصول میسازيم؛ از اين رو، ما هنوز يک استارتآپ بهشمار میآييم. ما نشست و کنفرانس و... نداريم.» يکی از کارفرمايان ديگر ديدگاه صريحتری دارد. هومجوی مديرعامل آدور چئونگ در گفتوگو با فوربز اظهار میدارد «يک استارتآپ برداشتی ذهنی نيست.» او میگويد، وقتی افراد به عضوی از شرکت شما مبدل میشوند و همچنان تصميمهای واضحی میگيرند تا پايداری را به سود هدف خود مبنی بر گسترش بسيار و تأثيرگذاری سريع کنار بگذارند، مجموعه فوق يک استارتآپ تلقی میشود. اليسون شونتل، نويسنده بيزينساينسايدر ضمن بيان موارد فوق، در اظهار ديدگاه شخصی خود میافزايد که يک استارتآپ میتواند موجوديتی يکپارچه از همه آن چيزهایی باشد که در بالا گفته شد. از ديد او، تعريف خلاصهای که میتوان بهکار برد اين است که استارتآپ يک شرکت فناوری چند ساله است که ممکن است بهسادگی نيز شکست بخورد. او بر اساس تجربه خود در مطالعه درباره استارتآپها میافزايد که شايد چنين تعريفی نيز درست باشد که يک استارتآپ ترنی هوایی است که يا بهسختی شکست میخورد يا به موفقيت بزرگی میرسد. شخصی که يک استارتآپ را اداره میکند، مؤسسی است که اغلب بسيار هوشمند و بیباک است. همين ريسکپذيری هم میتواند شکست و هم موفقيت بزرگی در پيش داشته باشد. آنچه پيدا است اينکه استارتآپها در پيشبرد فناوری نقش تعيينکنندهای داشته و بسياری از موفقيتهای شرکتهای بزرگ جهان دستاورد استارتآپهایی است که بهتملک خود درآوردهاند. اما بهرغم نبود تعريفی يکسان و استاندارد برای واژه استارتآپ، میتوان ويژگیهایی را برای آن برشمرد. از جمله اينکه استارتآپها اغلب برای واقعيت بخشيدن به ايدههایی نوآورانه و البته ريسکپذير پديد میآيند. به تبع آن، مؤسس يا مؤسسان استارتآپها نيز نوآور و ريسکپذير هستند. گاهی شمار اعضای اصلی چنين مجموعهای از تعداد انگشتان دست فراتر نمیرود. آنها عمدتاً سرمايه محدودی دارند و ممکن است برای تأمين هزينه اوليه کار خود به جذب سرمايهگذاران روی بياورند. نکته کليدی ديگر اينکه بيشتر استارتآپها تنها بر توسعه يک کالا يا سرويس تمرکز دارند. اين کالا يا سرويس میتواند همان ايده نوآورانهای باشد که استارتآپ برای واقعيت بخشيدن به آن تأسيس شده است. بسياری از برنامههای معروف و موفق موبايل، شبکههای اجتماعی و سرويسهای آنلاين و برخی از پروژههای روباتيک درون همين استارتآپها پديد آمدهاند و سپس يا خود به شرکتهای بزرگتری تبديل يا در ابرشرکتهای ديگر ادغام شدهاند. ويژگی ديگر استارتآپها به ساختار و مديريت آنها مربوط میشود. به اين معنی که استارتآپها بر خلاف شرکتهای متوسط و بزرگ ساختار سادهتری دارند و از سلسله مراتب پيچيده مديريتی در آنها خبری نيست. از اين رو، وظايف اعضا بهويژه در گامهای نخست که از حيث سرمايه و نيروی کار محدوديتهای بيشتری وجود دارد، چندان مرزبندی شده نيست و هر کدام از آنها علاوه بر انجام مسئوليت خود میتوانند در ديگر حيطهها نيز به همکاران خود کمک کنند تا کار پيش برود. جالب است که يکی از کليديترين مزيتهای استارتآپ نيز در همين ساختار ساده آن ريشه دارد. زيرا برخورداری از ساختار ساده و نبود سلسله مراتب پيچيده مديريتی باعث میشود تا استارتآپها در مقايسه با شرکتهای بزرگ تجاری بسيار تندتر گام بردارند و نسبت به نيازهای بازار سريعتر واکنش دهند. در چنين مجموعهای، اجرای يک طرح و ايده به بررسیهای پيچيده و زمانبر، تأييد مديران متعدد و نشستها و هماهنگیهای آنچنانی نيازی ندارد. بهجای آن ممکن است اعضای اصلی بهسرعت نشست سادهای برگزار کنند و اگر درباره طرح پيشنهادی بهتوافق رسيدند، با همان سرعت آن را بهمرحله اجرا درآورند. چنين مجموعهای معمولاً دو سرانجام متضاد را پيش رو دارد. نخست اينکه نظر به سرشت سريع و شتابنده خود، پس از دورهای نهچندان طولانی موفقيت بزرگی کسب میکند و اگر نه به علل گوناگون از جمله محدوديت سرمايه، ناشناخته بودن برند و اغلب تکمحصولی بودن با شکست روبهرو و از صحنه حذف میشود. از اين رو، هم ايدهای که يک استارتآپ بر اساس آن پديد میآيد و هم تحليل درست بازار و اجرای درست ايده از اهميت زيادی برخوردار است. استارتآپهایی که به موفقيت میرسند نيز معمولاً دو سرانجام را پيش روی خود میبينند. برخی از آنها با افزايش جذب سرمايه و عرضه سهام در بازار بورس به يک شرکت بزرگتر تبديل میشوند و برخی ديگر نيز توجه شرکتهای ديگر را بهخود جلب میکنند و به تملک آنها درمیآيند که در اين صورت مؤسسان و سهامداران استارتآپ اغلب به سود زيادی دست میيابند. اين چيزی است که بارها روی داده است. بسياری از ايدههای درخشان سالهای اخير در حيطههای گوناگون فناوری از درون همين استارتآپها جوشيدن گرفتهاند و بخش چشمگيری از موفقيت ابرشرکتهای جهان از جمله گوگل حاصل تصاحب همين استارتآپها بوده است. ممکن است مواقعی پيش بيايد که شخص ايدهپرداز برای واقعيت بخشيدن به ايده خود سرمايه کافی نداشته باشد. از اين رو، جذب سرمايهگذار يکی از گزينههایی است که او پيش رو دارد. چگونگی جذب سرمايه و نحوه توافق او با سرمايهگذار در آينده استارتآپ نقش مهمی بازی میکند. سرشت يک استارتآپ، ايده نوآورانهای است که آن را پديد آورده است. در نتيجه، هر گونه توافقی که عملی شدن آن ايده را با مانع روبهرو يا استارتآپ را از اهداف خود دور کند، بيشتر زيانبار است تا سودآور. بسياری از صاحبان استارتآپ برای اين کار سرمايهگذاران فرشته (Angel Investor) را برمیگزينند. سرمايهگذاران فرشته در ازای تصاحب بخشی از سود يا سهام شرکت، در آن سرمايهگذاری میکنند، اما اغلب در کارهای اجرایی آن مداخله نمیکنند. بهنظر میرسد استارتآپها هنوز در ساز و کارهای جهان فناوری نقش چشمگيری دارند و اين روند همچنان ادامه خواهد داشت. اين موضوع در کشورهای کمتر توسعهيافته اهميت افزونتری دارد. کارآفرينان و ايدهپردازان کشورهای کمتر توسعهيافته که در مقايسه با همتايان خود در کشورهای توسعهيافته به فناوری، تخصص و ثروت کمتری دسترسی دارند، با روی آوردن به استارتآپها موج نوينی را پديد آوردهاند که میتواند به ارتقای فناوری و کسب و کار در کشورهای متبوعشان کمک کند. ضمن اينکه نقش اين شرکتهای کوچک اما نوآور در جاهایی مانند امريکای شمالی، اروپا و جنوب شرق آسيا ناگفته پيدا است و بديهی است در توسعه صنعت و فناوری سهم بسزایی دارند.
ارزشگذاری استارتآپ
اليسون شونتل در مقالهای مینويسد، ارزشگذاری کسب و کارها هرگز کار سادهای نبوده است و اگر کسب و کار مورد نظر يک استارتآپ باشد، دشواریهای اين کار بيشتر میشود. شرکتهای بزرگ و باسابقه دستکم درآمدهای کم و بيش مشخص و ثابتی دارند و میتوان با شيوههایی همچون ضرب کردن درآمد آنها پيش از کسر بهره، ماليات، هزينه استهلاک و دارایی و تجهيزات ارزش آنها را برآورد کرد. اما ارزشگذاری مجموعهای که تازه پديد آمده و چهبسا هنوز کالای خود را وارد بازار نکرده است، کار بسيار دشوارتری است. بسياری از استارتآپها در نخستين مراحل کار خود درآمد و سود چندانی ندارند و چهبسا اصلاً سودی نداشته باشند و همين موضوع تعيين ارزش آنها را به کار سختتری تبديل میکند. اما اگر میخواهيد برای استارتآپ خود سرمايه جذب کنيد يا در اين انديشه هستید که به آن پول تزريق کنيد، بايد ارزش شرکت خود را بدانيد. شونتل چند رويکرد را که در ارزشگذاری استارتآپها کاربرد دارند برمیشمرد که در زير مشاهده میشود.
هزينه دوبارهسازی (Cost-to-Duplicate)
در اين رويکرد، سرمايهگذار محاسبه میکند که اگر میخواست شرکت ديگری مانند شرکت کنونی شما را از صفر بسازد، به چه مقدار سرمايه نياز داشت و بر همين اساس ارزش آن را برآورد میکند. ايده رويکرد فوق اين است که يک سرمايهگذار هوشمند حاضر نيست برای تکرار ايده شما پولی بيش از آنچه شما پرداختهايد، هزينه کند. برای مثال، اگر محصول استارتآپ شما نرمافزار است، شايد لازم باشد کل زمانی را که به کدنويسی آن اختصاص دادهايد مشخص و سپس هزينه آن را محاسبه کنيد. در استارتآپهایی که کسب و کارشان فناوریهای پيشرفته است، زمانی که به کار پژوهش و توسعه، پاس داشتن داراییهای فکری، توسعه پيشنمونهها و مواردی از اين دست اختصاص يافته است، محاسبه میشود.
کاستی رويکرد فوق اين است که ظرفيتهای آتی شرکت برای فروش، سودآوری و بازگشت سرمايه را نشان نمیدهد. علاوه بر اين، داراییهای ناملموس مانند ارزش برند را ناديده میگيرد و رويکرد کاملی نيست. بايد توجه داشت در شرکتهایی که اساس کارشان روابط کاری و سرمايههای فکری است، زيرساختها و تجهيزات فيزيکی تنها بخش کوچکی از ارزش خالص آن را تشکيل میدهند.
ضريب بازار (Market Multiple)
اين رويکردی است که سرمايهگذاران ریسکپذير میپسندند؛ زيرا بهوضوح نشان میدهد بازار تا چه اندازه حاضر است بابت شرکتی که میخواهند در آن سرمايهگذاری کنند، پول بپردازد. برای اين منظور بررسی میکنند تا بدانند استارتآپهای مشابهی که اخيراً به تصاحب شرکتهای ديگر درآمدهاند، چه مقدار میارزيدند.
فرض کنيد استارتآپهای توليدکننده نرمافزار موبايل با مبلغی پنج برابر سرمايه خود به تصاحب شرکتهای ديگر درآمدهاند. با دانستن اين مورد، سرمايهگذاری که قرار است در يک استارتآپ مشابه سرمايهگذاری کند، در ارزشگذاری آن ضريب 5 بهکار میبرد. اما بايد توجه داشت، اگر استارتآپ گفته شده در مقايسه با نمونههای پيش از خود هنوز مراحل نخست توسعه را سپری میکند، شايد با ضريبی کمتر از 5 ارزشگذاری شود؛ زيرا در اين صورت سرمايهگذار ريسک بيشتری را میپذيرد که در چنين شرکتی سرمايهگذاری میکند.
ارزشگذاری استارتآپ در مراحل نخست پيدايش آن به پيشبينیهای دقيق و گستردهتری نياز دارد تا بتوان پيشبينی کرد اين استارتآپ در مراحل پسين چه اندازه فروش يا درآمد خواهد داشت. کاستی رويکرد فوق نيز اين است که بسيار سخت میتوان نمونهها و تراکنشهایی يافت که به استارتآپی که میخواهيد آن را ارزشگذاری کنيد، شباهت داشته باشند.
جريان نقدی کاهش يافته (Discounted Cash Flow)
بخش عمدهای از ارزش بيشتر استارتآپها، بهويژه آنها که هنوز درآمدزایی را آغاز نکردهاند، به ظرفيتهای آتی آنها مربوط میشود. در چنين مواقعی، تحليلهای DCF (سرنام Discounted Cash Flow) در ارزشگذاری استارتآپ نقش مهمی بازی میکند. در اين رويکرد، مقدار جريان نقدی که شرکت در آينده ايجاد خواهد کرد پيشبينی میشود
و سپس با استفاده از ميزان بازگشت سرمايهای که از آن انتظار میرود، ارزش جريان نقدی آن را محاسبه میکنند. معمولاً سرمايهگذاران برای استارتآپها نرخ DCF بيشتری را در نظر میگيرند؛ زيرا ريسک آنها بيشتر است. کاستی رويکرد DCF اين است که کيفيت آن به توانمندی تحليلگر در پيشبينی شرايط آتی بازار و فرضهای آن درباره نرخهای بلندمدت رشد آن بستگی دارد. در بسياری از موارد، پيشبينی فروش و درآمدها در سالهای آينده بيشتر بازی حدس و تصور است و دقت آن چندان زياد نيست.
ارزشگذاری براساس دوره کاری (Valuation by Stage)
آخرين رويکردی که در اينجا به آن اشاره خواهد شد، ارزشگذاری بر اساس دوره توسعه يک استارتآپ است که بيشتر سرمايهگذاران فرشته و شرکتهای سرمايهگذاری ریسکپذير از آن سود میبرند. رويکرد فوق را میتوان يک محاسبه سرانگشتی قلمداد کرد که معمولاً آنچه در آن اهميت دارد، اين است که مشخص شود شرکت در کدام مرحله توسعه تجاری خود واقع شده است. هرچه استارتآپ بخش بيشتری از مراحل توسعه خود را پشت سر گذاشته باشد، ريسک کمتری را پيش رو خواهد داشت و در نتيجه ارزش آن بيشتر است. در رويکرد فوق میتوان جدولی مانند جدول زير را متصور شد. در اينجا نيز دامنه ارزش شرکت بسته به خود شرکت و سرمايهگذار متفاوت است.
در اينجا نيز دامنه ارزش شرکت بسته به خود شرکت و سرمايهگذار متفاوت است.
برای مطالعه بیشتر:
- اينوستوپديا، نوشته بن مککلور
- بيزينس اينسايدر، نوشته اليسون شونتل
ماهنامه شبکه را از کجا تهیه کنیم؟
ماهنامه شبکه را میتوانید از کتابخانههای عمومی سراسر کشور و نیز از دکههای روزنامهفروشی تهیه نمائید.
ثبت اشتراک نسخه کاغذی ماهنامه شبکه
ثبت اشتراک نسخه آنلاین
کتاب الکترونیک +Network راهنمای شبکهها
- برای دانلود تنها کتاب کامل ترجمه فارسی +Network اینجا کلیک کنید.
کتاب الکترونیک دوره مقدماتی آموزش پایتون
- اگر قصد یادگیری برنامهنویسی را دارید ولی هیچ پیشزمینهای ندارید اینجا کلیک کنید.
نظر شما چیست؟